غروب هفتم دی، ایستگاه راه آهن
و حس و حال غم آلود لحظه ی رفتن
هوا به طرز عجیبی گرفته است مرا
و قطره – شرشر باران به روی پیراهن
مسافران گرامی! قطار ساعت هفت
برای رفتن آماده می شود لطفا".-
«مرا ببوس»، در این لحظه های باید رفت
چقدر بر تن من تلخ می وزد شیون
تکان دست مسافر و سینه خیز قطار
صدای سوت خداحافظی و گریه ی زن
چرا نمی شنوی التماس دستم را؟
کجای این شب تاریک می روی بی من؟
کسی دچار قطاری که می رود شده است؟
تمام سینه اش آشوب، جنگل سوزن
کنار پنجره دیگر تکان دست نبود
دو خط خیس موازی، صدای گنگ ترن
به انتظار تو در ایستگاه می مانم
که بوی پونه بیاری، که بوی آویشن
تو باز می رسی از راه با قطار بهار
سفر به خیر عزیزم، پرنده ی روشن!
غروب هفتم منبع
درباره این سایت